کیر. (اِ) نره و ذکر. ع خوردن قضیب لیسی (ناظم الاطباء). ع خوردن قضیب لیسی نره ٔ حیوانات ، ع خوردن قضیب لیسی و با لفظ خوردن مستعمل . (آنندراج ). شرم مرد. (از یـادداشت بـه خط مرحوم دهخدا). آلت مردی (انسان و حیوان ). نره . ذَکَر. قضیب . (فرهنگ فارسی معین ). درون پزشکی ، قسمتی از دستگاه خارجی ی ادراری جنس نر هست ، و آن عضو مقاربت را تشکیل مـی دهد. درون این عضوقسمت قدامـی مجرای ادرار قرار دارد. محل آلت درون انسان درون بالای کیسه های و جلو ارتفاق عانـه هست . آلت درون قسمت جلو بـه برجستگی مخروطی شکل بـه اسم حشفه منتهی مـی شود. قاعده ٔ حشفه برجسته هست و تاج نام دارد. دورحشفه را چین حلقوی شکلی بـه هیـأت آستین مـی پوشاند کـه به اسم قلفه نامـیده مـی شود و همان هست که آن را بـه هنگام ختنـه برمـی دارند. (فرهنگ فارسی معین ) :
همـی از آرزوی کیر خواجه را گه خوان
به جز زویج نباشد خورش بـه خوانش بر.

معروفی (از یـادداشت ایضاً).


به سگ اندرفکن کـه کیرائی
دوست ندارد زنان بلایـه .

کسائی (از یـادداشت بـه خط مرحوم دهخدا).


کیز نمد باشد و مصحف او کیر
کیر بهتو باد و خفته تو بر کیز.

سوزنی (از یـادداشت ایضاً).


حبذا کیر قاضی کیرنگ
آنکه دارد ز سنگ خارا ننگ .

انوری (از آنندراج ).


گر فیل کیر پشّه خورد نیست این عجب
پشّه کـه کیر پیل خورد این عجب بود.

امـیرخسرو (از آنندراج ).


کیر من چون علم برافرازد
کم ز سنجاق شاه غازی نیست .

عبید زاکانی .


دوستان کار کیر بازی نیست
هیچ کاری بدین درازی نیست .

عبید زاکانی .


دوش آن حریف نازک و آن یـار غمگسار
با من خورد و گرفتمْش درون کنار
این کیر سخت خورد و ننالید و دم نزد
سختا کـه آدمـی هست بر احداث روزگار.

عبید زاکانی .


- به کیر زدن ؛ درپخش مالی یـا چیزی اسراف : ع خوردن قضیب لیسی هر چه دار و ندار داشت همـه را بـه کیر زد. (فرهنگ فارسی معین ).
- به ؛ دشنامـی هست برای ابراز تنفر و اشمئزاز نسبت بـه وقوع عملی . (فرهنگ فارسی معین ).
- کیر بهِ ؛ دشنامـی هست ، یعنی کیر به... باد. (فرهنگ فارسی معین ).
- کیر خر ؛ کنایـه از احمق و بیخرد، و بدین معنی دندان خر نیز گویند.خر. (از آنندراج ). کنایـه از احمق . بیخرد. (فرهنگ فارسی معین ) :
بود سگی خواجه لقب بی هنر
هر دو بودخر و کیر خر.

باقر کاشی (از آنندراج ).


- کیر کاشی ؛ چیزی هست که درون کاشان بـه صورت کیر سازند وزنان طبق زن بـه کار برند، و سابوره نیز همان هست و مچاچنگ و حجت محکم از مترادفات آن هست . (آنندراج ). چیزی کـه به شکل آلت از چرم و جز آن سازند و در سفر، زنان استعمال کنند، و مچاچنگ و چرمـینـه و چیرچنگ ومسماچنگ نیز گویند. ان . (ناظم الاطباء) :
اگرش حاجت اوفتد بـه خلال
مـی کند کیر کاشی استعمال .

شرف الدین شفائی (از آنندراج ).


مشـهور بـه علت مشایخ
دمساز همـه بـه کیر کاشی .

نعمت خان عالی (از آنندراج ).


- کیر ؛ کنایـه از تازیـانـه هست . (فرهنگ فارسی معین ) :
داروی دیوانـه باشد کیر.

مثنوی (از فرهنگ فارسی معین ).


- کیر و خایـه ؛ آلت رجولیت . (ناظم الاطباء). آلت رجولیت و خصیـه . (فرهنگ فارسی معین ).
- امثال :
کیر بز از تراشیدن بزرگ نمـی شود . (آنندراج ).
کیر مفلس بهخام طمع. (آنندراج ).
کیر مگس چه خفته و چه بیدار . (آنندراج ).




[معنی کیر | لغت نامـه دهخدا ع خوردن قضیب لیسی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 16 Jul 2018 23:16:00 +0000